شادان شهرو بختیاری : shadan blog




نگاه نقادانه مدرک دانشگاهی لازم نداره، هر پدیده را از جهات مختلفی دیدن تیزبینی‌ و تفکر‌ نیاز داره.
نقادانه زیستن علاوه بر اینکه به شما امکان پیشرفت و موفقیت در‌ کارها می‌ده، بهترین راه برای تکراری ‌نشدن زیبایی‌های‌ هستی‌ در‌ جهان‌بینی‌ شماست.





 


غفران بدخشانی در تابستان ۱۳۶۱ خورشیدی برابر با ۱۹۸۲ میلادی در استان بدخشان افغانستان چشم به جهان گشود. او تا پایان دوره دبستان در زادگاهش به سر برد و از سال ۱۹۹۷ بدینسو در کشور هلند به سر می برد.

شعر زیبای من ایرانم سروده آقای غفران بدخشانی:


درود ا
ی همزبان
من از بدخشانم 
همان مازندران داستان های کهن
آن زادگاه این زبان ناب اجداد و نیاکانت

تو از تهران 
من از کابل
من از سیستان، من از زابل 
تو از مشهد 
ز غزنی و هریوایم
تو از شیراز و 
من از بلخ می آیم 

اگر دست حوادث در سر من تیغ می کارد
و گر بیداد و استبداد می بارد 
نوایم را اگر یده اند از من
سکوت تیره یی در خانهء خورشید گُستَرده است گر دامن
سیه پوشان نیک اندیش و
فوج سر به داری »در رگانم رخش« می رانند *

مرا بشناس
من آنم که دِماغم بوی جوی مولیان دارد 
و آمویی میان سینه ام پیوسته در فریاد و جریان است
و در چین جبین مادرم روح فَرانک می تپد 
از روی و از مویش
فُروهر می تراود 
مهر می بارد 
و سام و زال سام و رستم و سهراب و آرش را 
من و این پاک کیشان کمانکش را 
به قول راز های سینهء تاریخ پیوندی است دیرینه!

نگاهم کن
نه!
نه با توهین و با تحقیر و با تصغیر 
نگاهم کن
نگاهت گر پذیرد 
برگ سیمایم 
ز بومسلم و سِیس و بو مقنع
صورتی دارد 

درست امروز شرح داستان و داستان با توست
و اما استخوان قهرمان داستان با من 
تو گر نامی
نشانم من
تنت را روح و جانم من 
من ایرانم!!
خراسان در تن من می تپد
پیوسته در رگ های من جاریست
بشناسم 

بنی آدم گر از یک جوهر اند
ما را یکی تر باشد آن گوهر
درود ای همزبان
من هم از ایرانم!


"برای خوانش شعر بر روی تصویر زیر کلیک کنید"















 
سخن گفتن از شاهنامه در ایران  , سخن امروز و دیروز نیست. سخن گفتن از تاریخ و فرهنگ یک مردم است. در میان مردمان بختیاری شاهنامه ارزش و جایگـــاهی ویژه دارد. بختیاری‌ها شاهنامه نمی‌خوانند، با آن زندگی می‌کنند. این کتاب با گوشت و پوست و خون آنهــــا درآمیخته است. تا جایی که نام فرزندانشان را هم از شاهنامه برمی‌گزینند. این نگـاه ویژه و ارجمندانه به شاهنامه گــواه این است کـــه آنهــــا مانداک‌دار(: میرا ث‌ دار) شاهنامه هستند و همواره  برای نگاهداری و گسترش آن می‌کوشند.
این کوشش‌ها از برگــزاری جشنواره‌های گوناگون شاهنامه‌خوانی تا خواندن شاهنامه به گویش و آواز بختیاری دیده می‌شود. از همین روی به سراغ یکی از شاهنامه‌خوانان برجسته‌ی بختیاری استاد اسد قریشوندی رفتم تا با او در این‌باره گفت‌وگو کنم.  
اجرای ایشان را چندی پیش به همراه گروه نوازندگی آیینی پرک در دانشگاه بهشتی تهران بود دیده بودم. آن آوای گرم و گیرا و آن حس و حالش هنگـــام خواندن چکامه‌ها با گویش بختیاری برای من بسیار دلربا بود.
نوشتار بالا بخش از گفت‌گوی زهرا محمودی با اسد قریشوندی شاهنامه خوان بختیاری است که با عنوان «شاهنامه، پاره‌ای از جان ایرانیان بختیاری» در رویه‌ی شاهنامه‌ی هفته‌نامه‌ی امرداد 366 چاپ شده است.




 






 

داستان ما در۶ دقیقه :

این ویدئوی جذاب با بیگ بنگ آغــــاز می شود ، سپس‌ شکل‌ گیــری کهکشان راه شیری، زمین و ماه را نشان می دهد. در ادامه ضرورت ایجاد حیات چند سلولی‌ها و گیاهان، به وجود آمدن خزندگان و دایناسـورها ، ویـرانی زمین در اثـر برخـورد شهاب‌‌‌سنگ‌، به وجود آمدن داران و انسان‌ها و در آخر تمدن مدرن در آینده را به تصویر می کشد.





shgahemusighi  باشگاه موسیقی

هویت مفهومی است هزاران ساله که بر مبنای آن هر اجتماعی شکل گرفته و می‌گیرد و انسان امروز خود را در قالب فرهنگ هویت‌یابی می‌کند. بشر به این نقطه رسیده است که فرهنگ را به عنوان ابزار مورد توافق جوامع بکار گیرد تا به رشدِ هماهنگِ جوامع بیانجامد.

مفهوم فرهنگ به معنی تعامل با دیگران است؛ و نماد فرهنگِ هر جامعه درقالب «دانشگاه» پیاده شده است. همه‌ی آنچه فرهنگ ارایه می‌کند از صنعت و تکنولوژی گرفته تا ت و هنر و فلسفه همه در قالب دانشگاه متمرکز شده تا تضمینی برای انسجامِ اجتماعی باشد

اما می‌دانیم که در دنیای امروز تولید فرهنگ دیگر کار چندان دشواری نیست و مهم‌تر از تولید، فراگیر کردن آن است. برای همین بشر به زبان مشترک فکر کرده است، تا فراتر از مرزهای جغرافی بتواند فرهنگ را ارایه و رشد دهد. یعنی به این درک رسیده‌ایم که همه‌ی ما، چه آسیایی و اروپایی و آفریقایی و آمریکایی باشیم فرقی نمی‌کند و در نهایت انسانیم و نیازها و آمال مشترک داریم. پس آنچه هر فرهنگی تولید می‌کند مورد نیاز سایرین نیز هست. یعنی مثلن اگر با صنعتی شدن یک جامعه ن از حق کار و درآمد برابر برخودار شده‌اند و این امر موجب پیشرفت شده همین موضوع به عنوان یک دستاورد در قالب فرهنگ به سایر ملل ارایه می‌شود که "توانمندسازی ن موجب رشد جامعه خواهد شد."

پیشتر گفتیم نماد فرهنگی هر جامعه دانشگاه است و دانشگاه یعنی استفاده‌ی عملی و آموزشی از فرهنگ. دانشگاه، علاوه بر انسجام ساختار اجتماعی جامعه می‌تواند زبان گفتگوی مشترک جوامع نیز باشد؛ با پیشرفت تولید فرهنگ در دنیای امروز، آنچه مهم‌تر است انتقال آن به دیگران است. به عنوان مثال وقتی یک چینی که میراث‌دار فرهنگی کهن است و وارد دنیایِ مدرن غرب می‌شود لازم است برای بهره‌مندی از آخرین تکنولوژی غرب به دانشگاه رفته و از آن بهره‌مند شود و دستاوردش را به جامعه‌ای که از آن آمده انتقال دهد. هم‌چنان که چین به عنوان یک مثال این بهره‌برداری فرهنگی را در زمینه‌ی تکنولوژی حتا فراتر از استفاده برده و رقیب سرسختی برای تولید کننده‌ی فرهنگ (در اینجا تکنولوژی آمریکایی) شده است.
پس هر کسی می‌تواند با وارد شدن به دانشگاه، و از تولید فرهنگی سایر جوامع بهره‌مند شود. ما در دانشگاه به آسانی می‌توانیم از آخرین پیشرفت‌های علمی و اقتصادی گرفته تا پیشرفت‌های هنری و فلسفی بیاموزیم و برای "هر منظوری" استفاده کنیم، و البته این آزادی در استفاده , خطر بزرگی نیز به شمار می‌رود.

یعنی می‌شود در مدرن‌ترین کشورها و فرهنگ‌ها بود و از آن‌ها آموخت و بجای رشد فرهنگ کمر به قتل آن بست و بی‌فرهنگی را رواج داد

بیایید برای ساده‌سازی بحث، موسیقی را که به عنوان یکی از زیرشاخه‌های فرهنگ جنبه‌ی عمومی هم دارد بررسی کنیم



 

موسیقی مانند هر هنر دیگری ابزار است؛ یک وسیله‌ی بیان است. خواه بیان فکر باشد و خواه بی‌فکری؛ آنچه شخص در درون احساس می‌کند با دیگران در میان می‌گذارد، می‌خواهد شادی باشد یا غم، پریشانی باشد یا بطالت یا هرچیز دیگری. پس جامعه از موسیقی آن چیزی را برداشت می‌کند که هنرمند احساس می‌کند، یعنی جامعه هم تولید کننده‌ی هنرمند است و هم مصرف کننده موسیقی آن، و این چرخه به بازتولید هرچه بیشترِ هر چیز از غم گرفته تا شادی تا پریشانی و . می‌انجامد و تنها راه خروج از این چرخه، ایستادن و فکر کردن است؛ کاری به غایت دشوار که به «هنر» معنی می‌دهد. یعنی هنرمند می‌تواند در حالی که متاثر از جامعه است به مفید بودن آنچه تولید می‌کند بیاندیشد. غم بگیرد و شادی و طنز بدهد، درد بگیرد و درمان بدهد، و یا نه، از این ابزار بجای خدمت در جهت خیانت به فرهنگ استفاده کند. مثلن می‌تواند تمام شهرتش را مدیون بهره‌برداری از نواهای و اشعار ایرانی باشد و با تکیه بر نوستالژی‌‌هایی که دیگران ساخته‌اند به شهرت و محبوبیت برسد و بعد در رد نوستالژی و فرهنگ مقاله بنویسد(اشاره به مقاله‌ی محسن نامجو)؛ سه‌تار دست بگیرد و ادای ساز زدن در بیاورد و حافظ بخواند (ترانه‌ی زلف) و با آن به شهرت برسد و بعد بگوید حافظ ایرانی نبوده، و یا در حالی که گیتار دست گرفته و در غرب زندگی می‌کند برای شهرت از آثار موسیقی غربی کپی‌برداری ‌کند و بعد در دانشگاه‌های غربی که در آن‌ها تحصیل نکرده عده‌ای را دور خود جمع کند و به نام کار آکادمیک در مذمت برداشت کورکورانه از فرهنگ غرب سخنرانی بگذارد و به عنوان محقق(!) مقاله بنویسد! انگار‌نه‌انگار که نه تحصیل کرده‌ی موسیقی است و نه بجز موسیقی مقامی (و نه کلاسیکِ ایرانی) چیزی برای ارایه دارد و انگار نه انگار که به جز بازخوانی نوستالژی‌ها تولید دیگری داشته است! این هنرمندان در بهترین حالت یک دستگاه زیراکس پر سر و صدا هستند که آثار را به شکل بی‌کیفیت کپی‌ می‌کنند و بعد که تعداد کپی‌ها زیاد شد اصل اثر را هم به دلیل وجود کپی‌ها بی‌ارزش قلمداد می‌کنند. نامجوها آیینه‌ی تمام‌نمای فروپاشیِ فرهنگیِ نسلی هستند که آخرین تکنولوژی را دست گرفته (موبایل آیفون) و از کریه‌ترین مناظر انسانی(اعدام) فیلم می‌گیرند و اسم‌ش را تولید می‌گذارند؛ خطاب به هنرمندان این چنین باید گفت آیفون‌تان را زمین بگذارید و به دل غار بی‌فرهنگی‌تان برگردید. اگر فکر می‌کنید حافظ ایرانی نیست منت بگذارید و شعر حافظ نخوانید و فارسی صحبت نکنید و با موسیقی مقامی کار نداشته باشید و افکار بی‌مایه‌تان را به چینی، روسی و ترکی نشر دهید. نمی‌گوییم انگلیسی، چون نه انگلیسی آنقدر می‌دانید و نه بنا به توهم‌تان ایرانی‌‌ها نه در تهران و نه حتا در آمریکا بیشتر از آمریکایی‌ها انگلیسی صحبت می‌کنند، و بلدند صحبت کنند؛ - حتا هند با سابقه‌ی سال‌ها استعمار مستقیم انگلیس چنین ادعایی ندارد که در بمبی و کلکته مردم بیشتر از آمریکا انگلیسی صحبت می‌کنند - این دروغ‌ها نه برای فرهنگ آب می‌شود نه برای هنرمندان نان؛ اگر هنر برای‌مان نان ندارد (که البته برای نامجو و مانند آن‌ داشته چون بنا به شعارش "هنرمند کسی است که از هنرش بتواند پول در بیاورد") کاش دکانش نکنیم که مجبور شویم هر دروغ‌ِ پول‌سازی را توی ویترین و برای فروش عرضه کنیم





آیا مغز مادی که بی کم و کاست از ذرات فیزیکی ساخته شده می تواند خاستگاه آگاهی و تجربیات ذهنی باشد.


جهانی که تجربه می کنیم مملو است از کیفیت های ادراکی که برای هر کدام از ما واقعی، واضح و انکار ناپذیرند. اما در عین حال مساله بر سر این است که تمام این کیفیت های ادراکی، فقط و فقط در ذهن ما می گذرد. ما به محتوای ذهن یکدیگر دسترسی نداریم و هرگز نخواهیم دانست که آیا رنگ آبی یا بوی قهوه برای دیگران، همان است که ما درک می کنیم یا نه. زندگی آگاهانه ما به تعبیر ویلیام جیمز فیلسوف و روانشناس آمریکایی، "سیلان آگاهی" است. سیلانی پیوسته از مناظر، صداها، بوها و حس های لامسه و افکار و نگرانی ها و لذت ها و هیجان ها. این تجربیات ذهنی، به نوعی همه آن چیزی را می سازند که هویت و وجود ماست.

چیزی که "آگاهی" نامیده می شود و با گذشت سالها از ظهورعلم مدرن، همچنان یکی از رازهای بزرگ علم است. انسان هنوز به صورت دقیق نمی داند که چگونه مغز مادی که بی کم و کاست از ذرات فیزیکی ساخته شده می تواند خاستگاه آگاهی و تجربیات ذهنی باشد. این همان پرسشی است که دیوید چالمرز فیلسوف ذهن، آن را "مساله دشوار" آگاهی می نامد. معمایی که دانشمندان، عصب شناسان و مغزپژوهان و فیلسوفان بسیاری را با خود درگیر کرده است.


مغز، خاستگاه آگاهی

هیچکدام از یکصد میلیارد سلول عصبی مغز به تنهایی کمترین تصوری از این ندارند که ما که هستیم. نخستین مشکل در فهم آنچه در مغز می گذرد این است که ما با مغز درباره مغز فکر می کنیم. مغز یک سیستم خود ارجاع است و حتی زمانی که درباره مغز صحبت می کنیم، اندیشه ای تولید می کنیم که خود محصول کار مغز است. پرسش اینجاست که "من" و درکی از هر یک از ما از "خود" داریم کجاست. می دانیم که این "من" هر چه باشد در دست یا پا یا آنگونه که پیشینیان می پنداشتند در قلب نیست. "من" ما و درکی که از آن داریم هر چه هست باید در مغز باشد. لیکن مغز هیچ ستاد فرماندهی مرکزی ندارد 

مغز اساسا نوعی سیستم پردازش موازی است و به تعبیر سوزان بلکمور نویسنده روان‌شناس بریتانیایی هیچ جای واحدی وجود ندارد که تصمیم ها از آنجا صادر شوند. اینکه "مغز فرمانده اعضای بدن است" تعبیر درستی نیست، اتفاقا به عکس، بخش های مختلف مغز هر کدام کار خود را می کنند و در مواقع ضروری با هم ارتباط برقرار می کنند و هیچ کنترل مرکزی هم در کار نیست.

با وجود تحولات بزرگی که در حوزه شناخت مغز صورت گرفته نه پیشرفت‌های نظری در زمینه فیزیک کوانتومی و نه دوآلیسم و نه ماتریالیسم، هیچکدام تاکنون نتوانسته اند آگاهی را به معنی واقعی کلمه توضیح دهند و تبیین کنند





"جهانی که برای ما ساخته نشده است"

ما بیشتر از آنچه که باید، فهمیدیم.
تا زمانیکه سربه زیر و فرمانبردار بودیم میتوانستیم خودمان را با فکر مهم بودن و مرکزِ عالم بودن تسلی بدهیم، و به خودمان بگوییم که ما دلیل پیدایش جهان هستیم.

اما زمانی که به کنجکاوی هایمان پر و بال دادیم، تا کاوش کند، و بفهمد که جهان چگونه کار میکند، خودمان را از بهشت خیالی تبعید کردیم.   

هر از گاهی برای آن دنیای از دست رفته سوگواری میکنیم، ولی این کار به نظرم احساساتی و دراماتیک است. ما نمیتوانستیم برای همیشه شادمانه نادان باقی بمانیم.

-کارل سیگن



دریافت
مدت زمان: 8 دقیقه 56 ثانیه











فایل کامل صوتی





 

 




قــامتـت قـنـــد  و  لبـت طعـــم  لـواشـک دارد

حــور رضــوان , بــه تــو تشبیه بِلاشک دارد

 

گــــردن آویختـه دل ,مهـــر تـو را , آنسان که

دختـــر ایــــل  ,  گـلوبنــــده ی  میـخـک دارد

 

گِله از خُلقِ کجت نیست کـــه  بــر دامــن  رَز

یک دوتا خوشه به هر شاخه کک و مک دارد

 

از سحرخیـــزی بلبـل بــه چمــن بـــو بُــــردم

صُبحــدم , هــــر نفـسش حـسِ مبـــارک دارد

 

تا " شِکرجامه " به تن کرد (رُطب ), دانستم

نخــل , ایمـــــان بـــه شکـیبایی خــارک دارد

 

سعد سلمانـم و در حبس , نــه هــــر سعد بنام

مرحـمـــت لُطـــفِ عطـــابخـشِ اتـابــک دارد

 

ای کــــه میـــراث خورِ شاه جهان , جمشیدی

خـــار کِشتـن چه نیــــازی بــه متـرسک دارد

 

دل بکــــاریم کـــــه این خــاکِ فَرانک مـــادر

بخـتِ رویـــانـــدنِ صدبــــاره ی  بابـک دارد
















ماده‌ تاریک

بخشی از جهان ما گم شده است، در واقع بخش نسبتأ قابل‌توجهی از آن. دانشمندان برآورد می‌کنند که کمتر از ۵% از جهان ما از ماده‌ معمولی ساخته شده است (پروتون، نوترون، الکترون و تمام چیزهایی که بدنمان، سیاره‌مان و هر چیزی که تاکنون دیده‌ایم یا لمس کرده‌ایم را تشکیل داده‌اند). اما بقیۀ مواد سازندۀ جهان چیست؟ خب، هیچ ایده‌ای در این مورد نداریم.

تایسون گفت: «ماده‌ تاریک طولانی‌ترین مسئله‌ی حل نشده در اخترفیزیک مدرن است.» او با کمی برافروختگی ادامه داد: «این ماده به مدت ۸۰ سال با ماده بوده است و اکنون پاسخ را می‌دانیم.» با این حال، دقیقأ نزدیک نشده‌ایم. مشکل از اینجا ناشی می شود که ماده‌ تاریک با تابش الکترومغناطیسی (نام مستعار نور) تماس برقرار نمی‌کند. فقط می‌توانیم آن را به دلیل تأثیر گرانشی رصد کنیم – مثلأ با چرخش کهکشان آهسته‌تر یا سریع‌تر از آن چیزی که باید باشد. هرچند، آزمایشات مستمری وجود دارد که به دنبال تشخیص ماده‌ تاریک هستند، مثل SNOLAB و ADMX.

انرژی تاریک

انرژی تاریک شاید یکی از جالب‌ترین کشفیات دانشمندان باشد، زیرا ممکن است کلید سرنوشت نهایی جهان ما را در دست داشته باشد. تایسون آن را بصورت «فشار در خلأ فضا که منجر به تسریع [انبساط جهان] می‌شود، توضیح می‌دهد. اگر نمی‎دانستید حالا بدانید که فضا در حال انبساط است – مخصوصا فضای بین کهکشان‌ها. در مقیاس کیهانی، این انبساط تأثیر عمیقی دارد.

از آنجاییکه فضا بسیار ژرف است، میلیاردها سال نوری از فضا در حال انبساط است که باعث می‌شود بسیاری از کهکشان‌ها با سرعت غیرقابل تصوری از ما دور شوند و اگر این روند ادامه پیدا کند، در نهایت از کیهان چیزی بیش از یک خلأ تاریک، سرد و بی‌پایان، باقی نخواهد ماند. اگر وارونه شود، جهان به خودی خود در یک بحران بزرگ فروخواهد پاشید. متأسفانه، هیچ ایده‌ای در مورد اتفاقی که خواهد افتاد نداریم، همانطور که هیچ نشانه‌ای از ماهیت انرژی تاریک نداریم.


شکل‌گیری حیات

اطلاعات زیادی در مورد چگونگی فرگشت حیات ِ زمین در اختیار داریم. حدود ۳٫۵ میلیارد سال پیش، اشکال اولیۀ حیات ظهور پیدا کرد. این موجودات تک سلولی به مدت میلیاردها سال سیاره زمین را احاطه کرده بودند. کمی بیش از ۶۰۰ میلیون سال پیش، اولین ارگانیسم‌های چند سلولی ساکن ِ زمین شدند. انفجار کامبرین خیلی زود صورت گرفت و سوابقی از فسیل‌ها بدست آمد. درست ۵۰۰ میلیون سال پیش حیوانات بر روی زمین ست پیدا کردند و اکنون ما امروز اینجا هستیم.

هرچند، تایسون اشاره می‌کند که حیاتی‌ترین عنصر فرگشت را درک نکرده‌ایم – «آغاز». تایسون گفت: «هنوز نمی‌دانیم چگونه از مولکول‌های آلی به حیات امروزی رسیده‌ایم و این موضوع تأسف‌بار است، زیرا این اساسأ منشأ حیات است.» این فرآیند اووژنز(تولید خود به خودی) نامیده می‌شود. در اصطلاح غیرعلمی، اووژنز با چگونگی منشأ حیات از ماده‌ی غیر زنده سر و کار دارد. اگرچه فرضیات گوناگونی دربارۀ این فرآیند وجود دارد، درک جامع یا هیچ شواهدی برای تأیید آن در اختیار نداریم.

این موارد بزرگترین اسرار کیهان و مهمترین آنها محسوب می شوند. بنابراین، در نهایت چه زمانی این معماهای علمی را حل می‌کنیم و از وهم و خیال جدا می‌شویم؟ تایسون از پیش‌بینی امتناع می‌کند. وی در انتهای صحبتش گفت: «من در پیش‌بینی آینده خوب نیستم و به پیش‌بینی‌های دیگران نگاه می‌کنم و دیده‌ام که حتی پیش‌بینی‌های افرادی که ادعا می‌کنند در پیش‌بینی خوب هستند، نیز افتضاح بوده است. بنابراین، می‌توانم بگویم که دوست دارم چه اتفاقی بیفتد، اما این با تصوری که از آینده دارم، کاملا متفاوت است.»

منبع: futurism.com









دیالوگ جالب علمی- فلسفی در سریال "کارآگاه حقیقی" با بازی متیو مک‌کانهی

چرا باید همش در یاد گذشته زندگی کنم .

دیگه دلم نمیخواد چیزی رو بدونم .

توی این دنیا هیچی حل و فصل نمیشه .

یه نفر یه بار بهم گفت : (( زمان مثل یه چرخه , تکرار میشه ))

هر کاری که تا بحال کردیم و خواهیم کرد .

بارها و بارها و بارها انجام خواهیم داد . آفرین به شما .

اون دختر بچه و پسرک , . دوباره در اون اتاق خواهند بود .

و دوباره . و دوباره . و دوباره . برای همیشه . سالها . 

کاراگاهان تا حالا در موردِ  نظریه ابر ریسمان , چیزی به گوششون خورده ؟


کارآگاه : نه بابا , من از این چیزا , چیزی سر در نمیاریم .

 

انگار , در این جهان , ما زمان را بصورت خطی و رو به جلو درک می کنیم .

ولی , خارج از ( فضا - زمانِ) ما .

از جائیکه که احتمالآ , تجسم بعد ِ چهارم خواهد بود ,  زمان وجود خارجی نداره ,

و از اون نقطه اگه بتونیم به اونجا برسیم , می بینیم .

 که این ( فضا - زمانِ ) ما , . بصورت مسطح به نظر میاد .

مثل یک مجسمه ی  فشره ساده , که روی هم قرار گرفته و فضایی رو اشغال کرده ,

ادراک ما, در زندگیمون تکرار میشه,

درست مثل ماشین های اسباب بازی که توی پیست , هِی جلو و عقب میرن .  

میدونی هر چیزی خارج از بُعد ما . بهش میگن ابدیت ,

ابدیت , از بالا به ما نگاه میکنه .

از نگاه ما , این یک کُره ست .

ولی از دید اونا , . یک دایره ست .


در ابدیت , جائیکه زمان وجود نداره , . هیچ چیز رُشد نمیکنه .

هیچی بوجود نمیاد .

هیچی تغییر نمیکنه .

بنابر این .

( مرگ ) , زمان رو ایجاد کرده 

تا چیزایی که نابود میکنه , بزرگ کنه .

بعد

آدم , دوباره متولد میشه , 

منتها دقیقآ در همون زندگی که , در اون بدنیا اومده .


یعنی کاراگاهان , چندین بار , این مکالمه رو باهم داشتیم .

خُب , کی میدونه ؟

وقتی حتی نمی تونیم زندگی و عمرمون رو به یاد بیاریم , .

 نمیشه سرنوشت و زندگی رو عوض کرد .


این سرنوشت اسرارآمیز و وحشتناکِ  ( زندگی ) آدمهاست .

 آدمیزاد گرفتارِ  کابوس یکسانی هستش که همیشه ازش بیدار میشه .



در فیزیک، ( گذشته، حال و آینده ) هر سه یک چیز هستند. اما برای من و شما و هر کس دیگری زمان فقط در یک جهت حرکت می‌کند. این خطی بودن «پیکان زمان» نام دارد و بعضی از فیزیک‌دانان معتقدند گذر زمان تنها یک توهم است، این یعنی چیزی بنام زمان وجود خارجی ندارد.

مشکل زمان از یک قرن قبل آغاز شد، وقتی نظریه‌های نسبیت خاص و نسبیت عام اینشتین، تصور معمول از زمان را به عنوان یک ثابت جهانی در هم ریخت. یکی از پیامدهایش آن بود که گذشته، حال و‌ آینده مطلق نیستند. نظریه‌های آلبرت اینشتین همچنین چالشی جدی در فیزیک به‌ وجود آورد، زیرا قوانین نسبیت عام (که گرانش و ساختار بزرگ مقیاس جهان را توصیف می‌کند) با قوانین فیزیک کوانتومی (که بر جهان کوچک مقیاس حکومت می‌کند) ناسازگار به‌ نظر می‌رسد.


فیزیکدان کارلو روولی می گوید: « حقیقت جهان، فاقد گذشت زمان است، اما شناخت ناکامل ما از این حقیقت است که مفهوم زمان را شکل می دهد. بنابراین زمان از جهل ما شکل می گیرد. »



















‏میخواهم در مورد ایران صحبت کنم ,

چون وقتی در مورد شیعه صحبت می کنیم , در واقع ایران مد نظر است .

ایران , یک دولت و جامعه جالب است .

( همین طوری ) نگویید ایران و از آن عبور کنید .

امروز بیشتر ملت ها در جهان , از جمله ملت های اروپایی و خود ما ( ترکیه )در نتیجه کوچ های طولانی از جایی به جای دیگر , در هزار یا دوهزارسال اخیر تشکیل یافته اند .

این شامل آلمانها هم می شود . که 1900 سال پیش با اینقدر ریش و تبرهای بزرگ در جنگلهای اروپا , بربر بودند .

آلمانها 1900 سال پیش از شمال دریای سیاه به اروپا مهاجرت کردند .

تنها آلمانها نیستند .

همه ی اروپاییها . هلندی ها بلژیکی ها اسپانیایی ها گت ها , همه را در بر می گیرد .

در جهان , واقع در این منطقه تنها یک دولت داریم که برای 5 هزارسال مهاجرت نکرده و همواره در جای خود ثابت مانده است . دومی هم ندارد .

چه کسانی اند ؟؟ . ایرانی ها هستند .

نکته دوم : نخستین کسانی که در جهان مفهوم امپراطوری را ابداع کردند باز هم ایرانی ها بودند .

اینها چه کسانی اند ؟؟ پارسها .

پارسها , جایی را فتح میکردند , اشغال میکردند , مفاهیم حکومت داری و حکمرانی را که اداره امپراطوری  اینگونه است ( ابداع کردند )

پیش از پارسها , ( چنین مفاهیمی ) وجود ندارد .

مجری : رومی ها از آنها یاد گرفتند ؟؟

بله , رومی ها بعد از پارسها هستند . پارس ها هشتصد , هفتصد , پانصد سال پیش از میلادند .  




 










 











کتاب «چگونه سوگیری و تبلیغات را در رسانه‌ها تشخیص دهیم» را «ریچارد پل»، «لیندا الدر» نوشته و «مهدی خسروانی» ترجمه کرده است. کتاب حاضر براساس مفهوم‌ها و ابزارهای تفکر نقادانه تدوین و نوشته شده است. در توضیحات پشت جلد کتاب آمده است: «تقریباً همه‌ی رسانه‌های جهان مدعی‌اند که گزارش‌های خبری‌شان را به صورت مستقل، بی‌طرفانه، و محققانه تولید می‌کنند. مدعی‌اند که صرفاً به گزارش و توصیف "واقعیت عینی" می‌پردازند و از هر گونه نتیجه‌گیری و قضاوت پرهیز می‌کنند. از سوی دیگر، ادعا می‌کنند که رسانه‌های رقیب این واقعیت‌ها را به نحو توطئه‌آمیز تحریف کرده و به آن جهت می‌دهند. آیا این مدعا درست است؟ آیا رسانه‌ی مستقل و بی‌طرف وجود دارد؟ ظاهراً پاسخ این پرسش‌ها منفی است. رسانه‌ها، حتی اگر (بر فرض محال) از صاحبانشان و از حکومت‌ها تأثیر نپذیرند، از فرهنگ و نظرگاه مخاطبانشان تأثیر می‌پذیرند. پوشش خبری غالب در یک جامعه بر اساس اصل‌های زیر عمل می‌کند: "ماجرا از نظرگاه ما (و جامعه‌ی ما) چنین به نظر می‌رسد؛ بنابراین، ماجرا چنین است."، "این واقعیت‌ها باورهای ما را تأیید می‌کنند؛ بنابراین، اینها مهم‌ترین واقعیت‌ها هستند."، "این کشورها با ما دوست نیستند؛ بنابراین، این کشورها شایسته‌ی انتقادند."، "این گزارش‌ها بیشترین جذابیت یا هیجان را برای خوانندگان ما دارند؛ بنابراین، اینها مهم‌ترین گزارش‌های خبری‌اند." کسانی که خبرها را نقّادانه دنبال می‌کنند تک‌تک این اصل‌ها را مع می‌کنند. کتاب حاضر نحوه‌ی انجام این کار را توضیح می‌دهد و بنابراین تأثیر سوگیری و تبلیغات بر اندیشیدن افراد را کاهش می‌دهد.» این کتاب را «نشرنو» منتشر کرده است.






مدت ها قبل برای اولین بار دریافتم بسیاری از عقاید نادرست را از زمان کودکی به عنوان آرا درست پذیرفته بودم و متوجه شدم که ساختار اندیشه ی من که تماما بر مبنای این عقاید نادرست شکل گرفته بود تا چه اندازه غیرقابل اعتماد بود.
بنابراین فهمیدم اگر قصد داشته باشم در علوم به نتایج مستحکم و ماندگار دست یابم،  باید یکبار برای همیشه خود را از قید تمامی آرایی که قبلا پذیرفته ام رها سازم و کار خود را از مبنایی کاملا جدید آغاز کنم.

از نوشته های دکارت










قتل عام بیش از ۱۰ هزار نفر از مردم آذربایجان توسط تُرکان در اواخر قرن هشتم هجری

سندی بسیار مهم از دو حمله و یورش ویرانگر تُرکان به آذربایجان و غارت و قتل‌عام مردم آذربایجان و ویرانی شهر تبریز در کمتر از یک سال

همراهان گرامی لطفا این جستار را با دقت مطالعه بفرمایید.

✅ وحید بهمن/ این سند ارزشمند تاریخی با قدمتی حدود ۶۲۰ سال بخشی از کتاب "بزم و رزم" به قلم عَزیز بنِ اردشیرِ استرآبادی، [مرگ: بعد از ۸۰۰ هجری قمری] تاریخ نویس نامدار قرن هشتم هجری است. وی این کتاب را به زبان پارسی و در زمان حضور در دربار قاضی بُرهان الدّین احمد [تولد: ۱۳۴۵ میلادی، مرگ: ۱۳۹۸ میلادی] حاکمِ سیواس [شهری در ترکیه امروزی] نوشته است که شامل حوادث تاریخی دوران حکومت قاضی برهان الدین است. لازم بذکر است اردشیر استرآبادی پیش از حضور در سیواس و دربار قاضی برهان الدین، سال‌های زیادی را در تبریز و در دربار سلطان احمد جلایری سپری کرده بود. وی از نزدیکان و معتمدین هر دو حاکم مذکور بود.

https://goo.gl/7ia21D

اردشیر استرآبادی در کتاب بزم و رزم در مورد دو حمله ی سهمگین ترکان در سال‌های ۷۸۷ و ۷۸۸ هجری قمری [حدود ۶۳۰ سال پیش] به آذربایجان و غارت و قتل‌عام مردم آذربایجان توسط ترکان اینچنین نوشته است :

"در ذی الجحه سنه سبع و ثمانین و سبعمائه [۷۸۷ هجری قمری] هلالیه تُختامیش خان [حاکم دشت قابچاق] مقدار ده تومان [یکصد هزار نفر، هر تومان برابر با ده هزار است] لشگر از راه باب‌الابواب [شهر دربند در جمهوری داغستان روسیه کنونی] بر آذربایجان فرستاد و دارالملک تبریز را که رَشک جنت المَاوی [یکی از انواع بهشتی که در قرآن آمده است] بود غارت کردند و مقدار ده هزار آدمی به فنا رسانیدند و اولاد مسلمانان را اسیر کرده به اقصای [دورترین نقاط] ترکستان بردند و از هتک حُرَم [جمع حرمت] و قتل اُمَم [جمع ملت] و فضول و فساد هیچ باقی نگذاشتند و بعد از انقضا آن واقعه در حدود نه ماه از مادر روزگار. فتنه دیگر زاییده شد و طَامه [بلای بسیار سخت و عظیم] کبری و دَاهِیه [مصیبت سخت] عُظمی امیر تیمور با مقدار سی تومان [سیصد هزار] لشگر به همدان رسید و بر تبریز تاختن آورد. سلطان احمد [سلطان احمد جلایری] مُنهَزِم [شکست خورده و گریخته] به بغداد رفت، عَفَارِیت [شیطان] جغتای و تاتار مدت چهل روز در آذربایجان افتادند و بقایای مَسَاکِین [بیچارگان و فقیران] را که مانده بودند به تشدید و تَعنیف بلیغ [ با شدت و خشونت هر چه تمام] فرو گرفتند و مُصَادرات [جمع مصادره، گرفتن مال کسی به زور] شَنیع [زشت] و مُطَالبات [جمع مطالبه] اَلیم [دردناک] نمودند و از فُجور [تبهکاری] و فساد و ظلم و بیداد هر چه بدتر به ظهور رسانیدند و چنان که شرح آن طولی دارد"

از طریق لینک زیر تصویر برگ مذکور از نسخه خطی کتاب بزم و رزم را مشاهده بفرمایید.

https://goo.gl/GTMyij

نسخه‌ی خطی که در این جستار از آن بهره گرفته‌ام کهن‌ترین نسخه‌ی خطی کتاب بزم و رزم می‌باشد که در ماه رجب سال ۸۰۰ هجری قمری و در زمان حیات اردشیر عزیز استرآبادی توسط خلیل سلطانی در شهر سیواس ترکیه رونویسی شده است و هم اکنون به شماره بایگانی ۳۴۶۵ در کتابخانه آیاصوفیه شهر استانبول نگهداری می شود.

از طریق لینک‌های زیر تصویر برگ نخست و پایانی نسخه‌ی خطی کتاب بزم و رزم را مشاهده بفرمایید.

https://goo.gl/bSYALS

https://goo.gl/KUk2t8

لازم به توضیح می‌دانم تصاویر این نسخه خطی برای اولین بار به فضای پژوهشی کشورمان ارائه می‌گردد.

این کتاب در سال ۱۹۲۸ میلادی به همّت استاد "محمّد فواد کوپریلی زاده" رونویسی و در شهر استانبول چاپ شده است

@Ir_Bahman











قَهقَهه  کَوگ اَر نَبو, زَرده  نی یَرزِه هیچ مُفت
تُن خُدا بِهلیـن بِگَـردِن پازِن و کـَل  جُفت جُفت


هیـچ نَشـــنیـدُم بِگُــن خُلـقِ کَجِـن خُـوو ایکُـنه
وَنـدِنـه میخـک به نــا  و بَستِـنِ خالَـک به نُفت
 
کُر ایگُــن حَرفِ حِسـاوِ شیرعلیمِردون  یو بی
بِرنَوُم  وَنـدُم به مُــل , تـا نَشنَـوُم حـرفِ کُلُـفت


وَختِسـه تـا ایــل اِز لالــی کُنِـن بــار و  بِیــــان
ای نَبیـنه داس داغِــس هــرکـی گیواسه  وُرُفت


بــای اَیَــر وُرکـَـنـد دَرجــا او بوهـونی  کُپ اِبو
که کسی غیرت نَکِرد و میخِسه مُحکــم  نَکُفت


جـانِ شهــرو کـــم بِنالیـن از زَمَنــدِ  روزِگـــار
سَردمِهری هم تِنیرِس گرم اِبو  وا گُفت  و لُفت



قهقهه = گلبانگ
کَوگ kawg = کبک
اَر ar = مخفف اگر
نَبو nabo = نباشد
زرده = مخفف زردکوه . نام کوهی در بختیاری سردسیر استان چهارمحال و بختیاری
نی یرزه niyarze = نمی ارزد . ارزش ندارد
بِگُن begon = بگویند
خُلق = خُلق و خو
کَجِن kajen = کج را
خُلقِ کَجِن = کج خُلقی را , بدخُلقی را
خُوو khow = خوب ( در اینجا بمعنای درمان )
ایکُنه eikone = می کند
وَندِنه vandene =  انداختنِ
به نا be na = به گردن
نُفت  noft = دماغ
خالک = زیورآلاتی که به پره ی دماغ می بستند
کُر kor = پسر
ایگُن eigon = می گویند
حِساوو hesaw = حساب ( حرف حساوو = حرف حساب )
شیرعلیمردون = علیمردان خان فرزند بی بی مریم
یو بی yuo bi= این بود
برنَوُم  bernawom = تفنگم را ( تفنگ برنوام را )
وَندُم  vandom =  انداختم
به مُل  be mol =  به دوش
نَشنَوُم  nashnavom =  نشنوم
حرف کلفت = حرف درشت ( پرخاش )
وَختِسه  vakhtese =  وقتش هست که - وقتشه
اِز=  از
لالی = نام شهر و منطقه ای در بختیاری گرمسیر در استان خوزستان
داس das = مادرش ( دا = مادر )
داغِس =  داغش را
هر کی = هر کسی
گیواسه  givase =  گیوه هایش را
وُرُفت  voroft = بالا کشید ( گیواسه وُرُفت = پاشنه گیوه هایش را بالا کشید )
بای  bay =  باد
اَیَر  ayar =  اگر
وُرکَند  vorkand =  وزید ( وزیدن باد را گویند ) بمعنای رقص و پایکوبی هم با همین تلفظ بکار میرود .
او = آن
بوهونی bohoni= سیاه چادری
کُپ  kop = واژگون
اِبو  ebo = می شود
میخسه mikhese =  میخش را
نَکُفت  nakoft =  نکوبید
زمند  zamand = کسالت , خستگی
سردمهری = بی تفاوتی , کم محلی , نامهربانی
تِنیرِس  tenires =  تنورش
گرم اِبو  = گرم می شود
وا گفت و لُفت = با گفتگو





وحید بهمن , پژوهشگر در حوزه تاریخ آذربایجان:

قتل عام بیش از ۱۰ هزار نفر از مردم آذربایجان توسط تُرکان در اواخر قرن هشتم هجری

سندی بسیار مهم از دو حمله و یورش ویرانگر تُرکان به آذربایجان و غارت و قتل‌عام مردم آذربایجان و ویرانی شهر تبریز در کمتر از یک سال

همراهان گرامی لطفا این جستار را با دقت مطالعه بفرمایید.

✅ وحید بهمن/ این سند ارزشمند تاریخی با قدمتی حدود ۶۲۰ سال بخشی از کتاب "بزم و رزم" به قلم عَزیز بنِ اردشیرِ استرآبادی، [مرگ: بعد از ۸۰۰ هجری قمری] تاریخ نویس نامدار قرن هشتم هجری است. وی این کتاب را به زبان پارسی و در زمان حضور در دربار قاضی بُرهان الدّین احمد [تولد: ۱۳۴۵ میلادی، مرگ: ۱۳۹۸ میلادی] حاکمِ سیواس [شهری در ترکیه امروزی] نوشته است که شامل حوادث تاریخی دوران حکومت قاضی برهان الدین است. لازم بذکر است اردشیر استرآبادی پیش از حضور در سیواس و دربار قاضی برهان الدین، سال‌های زیادی را در تبریز و در دربار سلطان احمد جلایری سپری کرده بود. وی از نزدیکان و معتمدین هر دو حاکم مذکور بود.

https://goo.gl/7ia21D

اردشیر استرآبادی در کتاب بزم و رزم در مورد دو حمله ی سهمگین ترکان در سال‌های ۷۸۷ و ۷۸۸ هجری قمری [حدود ۶۳۰ سال پیش] به آذربایجان و غارت و قتل‌عام مردم آذربایجان توسط ترکان اینچنین نوشته است :

"در ذی الجحه سنه سبع و ثمانین و سبعمائه [۷۸۷ هجری قمری] هلالیه تُختامیش خان [حاکم دشت قابچاق] مقدار ده تومان [یکصد هزار نفر، هر تومان برابر با ده هزار است] لشگر از راه باب‌الابواب [شهر دربند در جمهوری داغستان روسیه کنونی] بر آذربایجان فرستاد و دارالملک تبریز را که رَشک جنت المَاوی [یکی از انواع بهشتی که در قرآن آمده است] بود غارت کردند و مقدار ده هزار آدمی به فنا رسانیدند و اولاد مسلمانان را اسیر کرده به اقصای [دورترین نقاط] ترکستان بردند و از هتک حُرَم [جمع حرمت] و قتل اُمَم [جمع ملت] و فضول و فساد هیچ باقی نگذاشتند و بعد از انقضا آن واقعه در حدود نه ماه از مادر روزگار. فتنه دیگر زاییده شد و طَامه [بلای بسیار سخت و عظیم] کبری و دَاهِیه [مصیبت سخت] عُظمی امیر تیمور با مقدار سی تومان [سیصد هزار] لشگر به همدان رسید و بر تبریز تاختن آورد. سلطان احمد [سلطان احمد جلایری] مُنهَزِم [شکست خورده و گریخته] به بغداد رفت، عَفَارِیت [شیطان] جغتای و تاتار مدت چهل روز در آذربایجان افتادند و بقایای مَسَاکِین [بیچارگان و فقیران] را که مانده بودند به تشدید و تَعنیف بلیغ [ با شدت و خشونت هر چه تمام] فرو گرفتند و مُصَادرات [جمع مصادره، گرفتن مال کسی به زور] شَنیع [زشت] و مُطَالبات [جمع مطالبه] اَلیم [دردناک] نمودند و از فُجور [تبهکاری] و فساد و ظلم و بیداد هر چه بدتر به ظهور رسانیدند و چنان که شرح آن طولی دارد"

مخالفینمخالفینمخالفین



از طریق لینک زیر تصویر برگ مذکور از نسخه خطی کتاب بزم و رزم را مشاهده بفرمایید.

https://goo.gl/GTMyij

نسخه‌ی خطی که در این جستار از آن بهره گرفته‌ام کهن‌ترین نسخه‌ی خطی کتاب بزم و رزم می‌باشد که در ماه رجب سال ۸۰۰ هجری قمری و در زمان حیات اردشیر عزیز استرآبادی توسط خلیل سلطانی در شهر سیواس ترکیه رونویسی شده است و هم اکنون به شماره بایگانی ۳۴۶۵ در کتابخانه آیاصوفیه شهر استانبول نگهداری می شود.

از طریق لینک‌های زیر تصویر برگ نخست و پایانی نسخه‌ی خطی کتاب بزم و رزم را مشاهده بفرمایید.

https://goo.gl/bSYALS

https://goo.gl/KUk2t8

لازم به توضیح می‌دانم تصاویر این نسخه خطی برای اولین بار به فضای پژوهشی کشورمان ارائه می‌گردد.

این کتاب در سال ۱۹۲۸ میلادی به همّت استاد "محمّد فواد کوپریلی زاده" رونویسی و در شهر استانبول چاپ شده است

@Ir_Bahman




شـاهـــم ,کـه شیـخ از ستمم جار می زند
آن بـابـکــم کــه مُعتـصمم , زار می زند


وقتــی رَفیــقِ کــولبَــــری نیست یـاورم
خواهـم کشیـد,هـرچــه غمم بـار می زند 


نَبضم بـه دسـت داشته و نُت نوشته است
شهناز اگـر بـه زیـــر و بَمم تـار می زند


پُـر نیش بـود , سِیــرِ سُلوکـی کــه داشتم
با بیـــمِ اینـــکه هـر قـدمم , مار می زند


آن خانـه ام , کـه هیـچ کَسَم زنگِ در نَزد
دارم اُمیــد . صُبحـدمم . یـار می زند 


دیدم به چَشمِ دل که دراین جَهل بیشه زار
با اینکه " باز" در حَرَمم " سار" می زند


آن زُهدِ خِفت گیـرِ خِـرَد لُخـت کُن , مـرا 
روزی بـه جُـرمِ ایــن قلمم , دار می زند 





http://www.angelfire.com/rnb/bashiri/Poets/Nima.html

نیما یوشیج:

نیما یوشیج (زادهٔ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ – درگذشتهٔ ۱۳ دی ۱۳۳۸) شاعر معاصر ایرانی و بنیان‌گذار شعر نوین و ملقب به پدر شعر نو فارسی است.نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه، که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران، انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خودِ نیما بر هنر خویش نهاده بود.

تمام جریان‌های اصلی شعر معاصر فارسی وامدار این انقلاب و تحولی هستند که نیما نوآور آن بود. بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر، اشعار نیما را نمادین می‌دانند و او را هم‌پایهٔ شاعران سمبولیست بنام جهان می‌دانند. نیما همچنین اشعاری به زبان مازندرانی دارد که با نام «روجا» چاپ شده‌است.همچنان نیما با بهره‌گیری از عناصر طبیعی با بیانی رمزگونه به ترسیم سیمای جامعه پرداخته‌است.


نیما یوشیج و شعر نو فارسی

توسط : ایرج  بشیری 2000

  

تأثیر جامعه غربی ، بویژه دموکراسی غربی و نوآوریهای فن آوری ، بر ایران در تصویب قانون اساسی ، ایجاد خانه های مجلس و همچنین در توسعه سیستم آموزشی به سبک غربی ، معرفی چاپخانه ها قابل مشاهده است. ، پشتیبانی از یک رسانه و ترجمه به فارسی از نویسندگان قابل توجه غربی. در کنار این اصلاحات برجسته ، تغییرات قابل ملاحظه دیگری نیز وجود دارد که شامل تجدید نظر در استفاده از زبان ، گرانش به سمت هنر به هزینه علوم و خدمات نظامی و اطلاعاتی پیشرفته است. تحولات ادبیات هم ژانرهای نثر و هم شعر را تحت تأثیر قرار داد. تأکید ناهموار بر ادبیات کاملاً با منافع غرب که قصد داشت کشورهایی مانند ایران را برای کارخانه های خود به بازارهای مصرفی تبدیل کند ، سازگار بود.

اندیشه غربی به تدریج در جامعه ایران شکل گرفت. هم شکل و هم محتوای آثار ایرج میرزا ، میرزاده عشقی ، ابوالقاسم لاهوتی و نیما یوشیج گواهی بر جذابیت روزافزون نخبگان ایرانی با چیزهای غربی است. در واقع ، تلاش زیادی برای غربی شدن جامعه ایران در عین حفظ میراث ایرانی و پارتی ایرانی صورت گرفت. به عنوان مثال نیما یوشیج که بخش بهتری از زندگی خود را صرف یادگیری شیوه های استادان می کرد ، به این نتیجه رسید که نه تنها مطالب بلکه فرم شعر فارسی باید دوباره تلاوت شود.

در شعر اکنون من (شعر جدید) مرحله مرکزی را می گیرد. شاعران شعر جدید ، شعرهای خود را بر اساس ریتم گفتار طبیعی تنظیم می کنند نه بر اساس مجموعه ای از کنتورهای از پیش تعیین شده (awzan). از نظر بصری ، این انتخاب با زیبایی شناسی شعر ویران می شود زیرا خلیج ها تعادل متقارن سنتی خود را از دست می دهند. ممکن است یک خط شامل یک کلمه واحد باشد در حالی که خطوط دیگر ممکن است یک رشته طولانی از کلمات باشد. هارمونی نیز متفاوت است. یکنواختی مبتنی بر متریک سنتی متمایز ، جای خود را به یک هماهنگی پویا می دهد که از طریق جمع شدن اثر ریتم گفتار طبیعی بر روی گوش حاصل می شود.

سرانجام ، شعر جدید نه تنها در ترک سیستم متریک و قافیه بلکه در انتخاب محتوا نیز از شعر سنتی فاصله می گیرد. طرفداران واقعی شعر جدید ، کل محتوای شعرهای خود را به توصیف محاکمات و مصائب جامعه معاصر اختصاص می دهند. کارت شناسایی ، تراشه رایانه ، پیتزا و وب برای آنها به همان روشی است که گل رز ، بلبل ، پروانه و شمع به پیشینیان خود خدمت می کنند. آنها برای بیان شادی و رنج افراد و گروهها در آستانه از دست دادن هویت خود استفاده می شوند.


متن انگیسی 

http://www.angelfire.com/rnb/bashiri/Poets/Nima.html



شهروند خبرنگار: اگر سه‌تار( setar) نواخته باشید میدانید این قطعه چقدر سخت است و نیاز به تبحر خاصی دارد. حالا  سرما و سر و صدای اطراف را هم به آن اضافه کنید‌. جای چنین نوازنده‌ای روی زمین سرد نیست. حق ما مردم این نیست.








مِن هَمو وَهله که ویرُم به  تی یا کالِ تو وَست
دُر مِنی سینُـمِه جِر دادِن و کَوگی  زِس جَـست


خالَــک و هَـلکــه نَــدارِن زِ خُسوو فیـس و اَدا
مَر زِنی هون پَرِه نُفتِـت , بِکُنی یون مِنه دست


ایـــلِ مـو , پـاک تُنـه شـــاهِ دُوَرگَـــــل یَـشـنِـن
جَخـت فَهمُـم کـــه سیچه ایــلِ مُنِن شاه پَـرست


هیشـکی قَـــــدرِ مـــو اِز نـــازِ مِنه تیـت نَگُــد
به لَلَر , عَـبـدِمَمَــد پـــــایِ بـوهـونِـت نَنِشَـست


جــورِ مــو , نَخـشِ گُــلالِ تُنه  "مانی" نَکِشی
"حافـظ" انـــدازه ی مـو سی پَلَلِـت بیت نَبَست


کاش بیم و شِکِ شیرین اِکِشیـم , بِس  ایـگُــدُم
دلبـــری نی به مَچَـل کِــردِنه فرهاد  اِز قَـست


گیــلِ لَــو خَنـدُمـــه اَر نــام , زِ چُمچــاریـــمه
چی لَـکی بیــم , کــه تا بـار گِرِهدُم , اِشکَست



مِن هَمو men hamo = در همان
وَهله vahle = هنگام - زمان - وقت - لحظه
ویرُم virom = یادم ( ویرvir = یاد )
تی یا کال tiya kal = چشمهای کال ( کال = نارس / بختیاریها به چشم هایی که رنگ های غیر معمول مثل سبز و آبی و غیره دارد کال می گویند )
وَست vast = افتاد
دُرdor = دختر ( در dor مخفف دُهدر dohdar )
مِنی meni = انگاری
سینُمه sinome = سینه ام را
جِر دادِن jer daden = پاره کردن - شکافتن
کَوگی kawgi = کبکی
زِس zes = ازش , از آن
جَست jast = پرید
خالک khalak = زیورآلاتی که ن عشایر به پره ی دماغ میزنند .
هَلکه halke = حلقه , انگشتر
زِ خُسوو  ze khosow = از خودشان
مَر mar = مگر
زِنی zeni = بزنی
هون hon = آن را
پَره نُفتِت pare noftet = لبه ی دماغت
یون yon = این را
مِنه دست mene dast = تووی دست
ایل مو = ایل من
پاک pak = به تمامی , همگی
تُنه tone = تو را
دُوَرگَل dovargal = دختران ( شاه دورگل = شاه دختران )
یَشنِن yashnen = می شناسند
جَخت jakht = اکنون , الان , حالا, تازه
فَهمُم fahmom = می فهمم
که سیچه = که برای په
ایلِ مُنِن EIL monen = ایل من هستند
هیشکی = هیچکسی
قدر مو = اندازه من
مِنه تیت mene tit = داخل چشمت
نَگُد nagod = نگفت


به لَََلَر = در لَلَر ( للر lalar = نام منطقه ای در بختیاری گرمسیر در استان خوزستان)
عبدممد = عاشقی دلباخته از منطقه للر که دل به دختری خدابس نام بست و ماجرای عشق آندو زبانزد و ترانه های زیادی هم در مورد این دلداگی سروده و خوانده شده است . )


بوهونت bohonet = سیاه چادرت
جور مو jore mo = مثل من
نَخش  naKHsh = نقش ( به احتمال بسیار زیاد نخش یک واژه کاملن فارسی است ومعرب آن  نقش  است  و در دستگاه صرف و نحو عربی از آن کلمات منقش و نقاش و استخراج شده است )
گُلالِ تُنه golale tone = موی جلو سر تو را ( گلال = موی جلو پیشانی)
مانی = نقاش و پیغمبر ایرانی
نَکِشی nakeshi = نکشید
سی si = برای
پَلَلِت palalet = موهایت
بیت نبست = شعر نسرود ( در گویش بختیاری به " شعر" میگویند ( بیت ) و به شاعر میگویند ( بیت بند ) زیرا شعر گویشی بختیاری قبل از اینکه در صدسال اخیر تحت تاثیر عروض سروده شود به همان سبک و سیاق قبل از اسلام سروده میشد .  و اینگونه شعرها از قالب خاصی پیروی نمی کنند . برای همیت به شعر ( بیت ) میگویند . و مصراع ها گاه متاوزن و گاه نامتوازن هستند . و بین 5 هجا تا ده دوازده هجا متغیرند .
کاش بیم و  kash bimo  = ای کاش بودم و
شِکِ شیرین sheke shirin = آستین شیرین
اِکِشیم ekeshim = می کشیدم
بس ایگُدُم bes eigodom = بهش می گفتم , به او می گفتم
نی ni = نیست
مَچَل کِردِن machal kerden = مسخره کرده , دست انداختن
از قَست ez ghast = از عمد , الکی ,
گیلِ لَو gile law = گوشه ی لب
خندُمه khandome = خنده ام را
ار نام ar nam = اگر نهادم , اگر گذاشتم
زِ ze = از
چُمچاریمه chomcharime = از ناچاری من هست
چی chi = مانند
لَکی بیم laki bim = شاخه ای بودم
که تا بار گِرِهدُم = که تا بار گرفتم , به بار نشستم
اِشکَست eshkast = شکست




رضا براهینی /  ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚„ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚ˆƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚˜ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚›ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚Œƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚†ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚šƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯

نیما بارها و بارها بر سر این مطلب برمیگردد: "اصل معنی است، در هر لباسی که باشد". نیما با بیان این اصل، اصل بحران خود را بیان می کند با معنی؛ به دلیل اینکه اگر اصل معنی باشد، شعرای کهن، به ویژه شاعرانی مثل حافظ و مولوی، مگر بیمعنی اند که نیما به دنبال بیان و لباس دیگری میگردد؟ و یا گشته است؟ و اگر این حرف درست باشد که "اصل معنی است، در هر لباسی که باشد"، چرا نیما تقریباً در حول و حوش زمانی که این جمله را بر زبان رانده، جملهی دیگری را بر زبان میراند که یکسره با آن متفاوت، بلکه متضاد است و در تکمیل آن حرف متضاد با اصل گرفتن معنی، جمله ای را بیان میکند که نه تنها بر آن جملهی اصالت معنی خط بطلان میکشد، بلکه معنی را یکسر بی ارزش میکند؟ میگوید "اگر فرم نباشد هیچ چیز نیست. بیخودترین موضوعها را با فرم میتوانید زیبا کنید. به عکس عالیترین موضوعها، بی فرم، هیچ میشود." یا نیما بر اساس شعرهایی که میگوید نظریه پردازی میکند که در این صورت قدرت ماهوی آفرینش، کاخ و یا کاخهای ضعیف نظریه پردازی او را فرو میریزد؛ و یا نیما در همان تضادهایی است که به نظر میرسد بخشی از شخصیت ادبی او را تشکیل میدهد (." چرا من دیگرشاعر نیمایی نیستم . - ص ١٢٨ و ١٢٩


مهدی عاطف راد /  ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚„ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚ˆƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚˜ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚›ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚Œƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚†ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚šƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯

تا آنجا که من دیده ام و به خاطر دارم نیما فقط یک بار، در نامه ای از نامه های " حرفهای همسایه" چنین جمله ای نوشته که/ "اصل معنی است، در هر لباسی که باشد "،/ نه "بارها و بارها "، آن هم نه به عنوان عقیده ی خودش بلکه به عنوان نقطه نظر یکی از مخالفان سبک مغز و کم ظرفیت شعرش که دیدی محدود و تنگنظرانه - دارد و نیما از سر تمسخر او را جوجه ی هنوز از تخم بیرون نیامده و مارمولک دور خود وون مینامد- و در مقام نقد و رد و تمسخر این نقطه نظر چنین مطلبی را بیان میکند، و این نظر به هیچ وجه عقیده و نظر نیما نیست . . برای روشن شدن مطلب بخشهایی از این نامه را در اینجا می آورم: . 


"عزیز من! با همسایه ی شما من زیاد حرف زدهام. زیاد فروتنی کردهام که او را پیدا کنم تا از من هرچه میخواهد بپرسد. اما افسوس، شیشه ها به اندازه ی خود پر میشوند.

ادبیات اروپایی کم دیده و زیاد فریفته نیست. خیال نمیکند در دنیا چیزی بالای چیزی هست. مانند جوجه، در پوست تخم، و مانند مارمولک در محوطه ی خود دور میزند. از خودش بیرون نمی آید. آه چه رنجیست که آدم از اول به خود چسبیده باشد. درصورتی که هر آدم با آدمهای دیگر معنی پیدا میکند وگرنه ممکن است در خود و دور و بر خود غرق شود. اما همسایه این را تصور نمیکند و تصور نمیکند در دنیا حتا تصوری هست، تا چه رسد به اینکه حقایقی ممکن است باشد. من او را مثل مرغ خانگی که زیاد نمیپرد، پرانده ام. او از پشت بام فوراً به سوی زمین میآید. باید خود من او را دوباره به روی بام ببرم. . بیش از این راجع به همسایه ی خودتان از من نپرسید که گاهگاهی مثل تب های نوبه به نوبه به من میگوید: ((اصل معنیست، در هر لباسی که باشد.)) و خودش نمیداند که برای آرایش لباس قدیمی چقدر جان میکند. همچنین میگوید: آنچه را مردم پسندیدند، میماند. حکایت آن باسواد است و بیسواد در ده. به دهاتیها گفت از او بپرسد مار را چطور مینویسند؟ او نوشت "مار". ولی بیسواد شکل مار را کشید و به مردم گفت: ای مردم آیا مار کدام است؟ ( " حرفهای همسایه - ص ٣٣ تا ٣۵

با خواندن این سطرها به روشنی آشکار میشود که جمله ی "اصل معنیست، در هر لباسی که باشد" در این نامه نقطه نظر نیما نیست، بلکه نقطه نظر یکی از مخالفان نظرات نیما است و این جمله را هم در رد نوآوری سبک نوین نیما و شعر نیمایی بیان کرده، و منظورش این است که نیازی به نوآوری و خلق شیوه های جدید و سبکهای نوین نیست، زیرا "اصل معنیست، در هر لباسی که باشد" و بر این اساس میتوان در همان لباسهای کهن غزل و قصیده مثنوی "معنی" را بیان کرد. و نیما در مقام تمسخر و استهزا این نظر همسایه ی دوستش را شبیه مار کشیدن آن بیسواد، عوام فریبی میداند. آقای براهنی! در اینجا از شما دو سوآل دارم: آ- آیا نیما جز این یک بار در جای دیگری چنین جمله ای نوشته؟ اگر پاسختان مثبت است، بگویید در کجاها



هویت خواهی ناسیونالیستی به شما اجازه نمی دهد سراغ گنجینه معارف بروید و آنها را به نقد بکشید. می گویند هر کاری در رمان و شعر می خواهی بکن، چه کار داری به خاقانی! در صورتی که شما با خاقانی کار دارید. نیما با نوع خاقانی کار داشت. رفت هفت هشت ده سال تجزیه تحلیل کرد، نقد کرد، گفت این طرز نگاه، نگاه ابژکتیو به جهان نیست. نگاهی است که به دنیای مُثُل و کهن الگو ( آرکه تایپ ) های ما وصل است و نمی تواند نگاه عینی مشخص بکند. گفت از این نگاه نمی توانید شعر نو و رمان در بیاورید. به این دلیل توانست به تحول شعر برسد. اگر بخواهید به نگاه نو برسید باید پیشینه فرهنگی خودتان را نقد کنید.





ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚„ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚ˆƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚˜ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚›ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚Œƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚†ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚šƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯

شادان شهرو/ آنچه باعث عدم استقبال از شعر نیمایی شده است را باید در عدم شناخت شاعران ما از ساختار شعرنیمایی  جستجو کرد . وگرنه علاقمند به شعر نیمایی کم نیست  , دغدغه ی علاقمندان به شعر نیمایی این است که اصول و قواعد نظام مندی که بتواند مبنای آموزش شعر نیمایی واقع شود را در اختیار ندارند . آن چهار اصلی که نیما یوشیج , سنگ بنای شعر نیمایی را بر ساختار آنها گذاشته است بصورت کُلی گویی بیان شده اند. متاسفانه در این چند دهه , ما نیامده ایم تا ریز جزئیات هر اصل را استخراج کنیم و در اختیار علاقمندان به شعر نیمایی قرار دهیم . خود نیما یوشیج هم این مهم را انجام نداده است . ولی طبق متن  یکی از نامه هایش گویا  این قصد را داشته است که به این مهم بپردازد ولی مرگ نا به هنگامش او را از این مهم باز داشت . علاقمند به شعر نیمایی باید بداند که واحد شعری در شعر نیمایی چیست ؟ و آیا این واحد شعری با واحد شعری در شعر کلاسیک تفاوتی دارد یا ندارد ؟ اگر دارد این تفاوت ها در چیست ؟ دوست دارد بداند که کدام عامل باعث تنوع بندها در شعر نیمایی شُده است . دوست دارد بداند چرا بندها متنوع اند ؟ دوست دارد بداند کجا باید مصراع ها تمام گردند ؟ دوست دارد که بداند آیا قافیه در شعر نیمایی جای مشخصی دارد یا ندارد ؟ اگر جای مشخص دارد این جای مشخص را با در نظر گرفتن چه چیز اعمال کُند ؟ او از عروض نیمایی چیزی نمیداند و خود عروض نیمایی هنوز نیازمند بسط و توسعه است . و بعد از نیما هیچکس این مهم را انجام نداده است , بخصوص در استخراج  گوشه های گریز وزنی و دوربرگردانهای وزنی  /  و صدها پرسش ریز و درشت دیگر که علاقمند به شعر نیمایی به خاطر پاسخ شفاف نیافتن برای هر کدام از آنها , علاقمندی اش به یاس مُبدل شُده و به سمت کلاسیک  یا نثرسروده های بی وزن کشیده می شود . باید به او حق داد , زیرا هیچ مرجع معتبری  برای اینکه او این اصول و قواعد را با مراجعه  کردن به آنها  بیاموزد نمی یابد . او مشتاقانه جستجو می کند .  ولی نه منبع معتبری پیدا می کند و نه  کسی به پرسشهای او پاسخ میدهد .  فضای مجازی هم  پُر شده است از کلی گویی ها و تکرار آن کلی گویی ها . کلی گویی دردی از او دوا نمی کند . او  بدنبال جزئیات است . علاقمند به شعر نیمایی هست . متاسفانه , چشمه ای که این ذوق های تشنه را سیراب کند وجود ندارد .




ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚„ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚ˆƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚˜ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚›ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚Œƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚™ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚†ƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚ƒƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚šƒƒ‚ƒƒ‚‚ƒƒƒ‚‚ƒ‚‚‚ƒƒ‚ƒƒ‚‚‚ƒƒ‚‚ƒ‚‚¯

مهدی عاطف راد :

✍️ وقتی نیما سخن از ابزار بودن وزن یا پوشش و آرایش بودن آن میکند، منظورش این نیست که این ابزار یا پوشش یا آرایش چیزی جدا از شعر و خارج از آن است و شعر یک چیز است و وزن یک چیز، یا معنا یک چیز است و فرم یک چیز، و اینها جدا ازهم هستند وهویتی مستقل از هم دارند.  برای او که تفکر دیالکتیکی دارد، شعر موجودی زنده شبیه آدم است، آدمی که پوست تنش پوشش اوست و دستها و پاها و چشمها و گوشها و بینی و دهانش ابزار گرفتن و جابجا کردن و دیدن و شنیدن و بوییدن و نفس کشیدن و خوردن و نوشیدن، و همانطور که اندامهای بدن و پوست تن اجزای ارگانیک بدن اند و از آن جدا نیستند، وزن و کلمات و سبک و فرم هم اجزای  ارگانیک شعر اند و از آن جدا نیستند . 




«نظریه شعر سپید» از زبان شاملو:

هیوا مسیح,در این کتاب کوشیده تا از لابه‌لای نشریات در دهه‌های گذشته، دیدگاه‌های این شاعر درباره موضوعات مرتبط با شعر را به صورت منسجم ارائه دهد.


دیدگاه شاملو درباره ی شعرسپید:

«شعر سپید، مطلق و مجرد است و می‌باید نامی دیگر از برای آن جُست. چراکه غَرض از شعر سپید نوعی از شعر نیست. یا چیزی است نزدیک به شعر بی‌آنکه شعر باشد و نزدیک به یک «نوشته» بی‌آنکه منطق و مفهوم آن منطق و مفهومی باشد که تنها با نوشتن، مرادی از آن حاصل آید. گاه نقاشی است، اما نمی‌توان به مدد نقاشی بیانش کرد. گاه رقص است، بی‌آنکه هیچ حرکتی بدان تحقق بخشد. گاه شعر است و از آن گذشته وزن و قافیه‌ای طلب می‌کند. تلاش می‌کند که نظمی به خود بگیرد، گاه فلسفه و گاه عکاسی است، کودک بهانه‌جویی است که بر هر چیز چنگ می‌زند».





شعر چیست ؟ آن تعریف هایی که از گذشته تا کنون , از شعر شُده است . یادآور آن تعریف هایی ست که در یک اتاق تاریک از فیل شُده است . داستان فیل در تاریکی , یا فیل و کوران , یکی از داستان های مشهور مولانا در دفتر سوم مثنوی معنوی ست .  مولانا می گوید که فیل در اتاقی تاریکی قرار داشت , و مردم شهر که فیل ندیده بودند به آن اتاق می رفتند و چون آن اتاق تاریک بود از حس لامسه ی خود کمک می گرفتند و هر کس آنچه را از فیل لمس کرده بود بعنوان فیل معرفی می کرد . و چون هر یک از آنها به قسمتی از فیل دست کشیده بودند و درک درست و کاملی از فیل نداشتند , توصیفات متفاوتی را از فیل ارائه میدادند , که موجب اختلاف نظر بین آنها شده بود . یکی به پای فیل دست کشیده بود و می گفت: فیل  شبیه ستون است . یکی دست به خرطوم فیل کشیده بود و می گفت: فیل شبیه شاخه ی درخت است . یکی دست به دُم فیل کشیده بود و می گفت : فیل  شبیه  طناب و ریسمان است. یکی دست به گوش فیل کشیده بود و می گفت : فیل شبیه  بادبزن است  , یکی بر شکم فیل دست کشیده بود و می گفت : فیل شبیه  دیوار است . یکی دست به عاج فیل کشیده بود و می گفت :  فیل شبیه شیپور . با اینکه هرکدام درست می گفتند ولی هیچکدام تصویر و تصور کاملی از فیل نداشتند . و چقدر این داستان فیل و تاریکی مولانا به تعریف هایی که در طول تاریخ از شعر شده است شباهت دارد . در ادامه به تعدادی از این تعریف ها اشاره می کنیم .

 

شمس قیس رازی  در کتاب المعجم فی معابر اشعار العجم می گوید : شعر سخنی است اندیشیده ,مرتب , معنوی , موزون , متکرر , متساوی , حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده . ایشان به وزن و تساوی مصراع ها و قافیه و مرتب بودن سخن و معنادار بودن آن توجه داشته اند .

ابن سینا در مقاله ی پنجم از فصل پنجم کتاب شفا چنین می نویسد : شعر کلامی ست مخیل , ترکیب شده از اقوالی که در ایقاعاتی که در وزن متفق , و متساوی و متکرر باشند , و حروف خواتیم آن متشابه باشند . ایشان به آرایه ی تخیل و به ایقاع در گفتار که همان هماهنگی آوایی ست و تساوی ارکان در مصراع ها و قافیه و وزن اشاره می کند .

خواجه نصیر در کتاب اساس الاقتباس می نویسد : نظر منطقی خاص است به تخیل , و وزن را از آن جهت اعتبار کنند که وجهی اقتضای تخیل است . پس شعر در عرف منطقی " کلام مخیل است " و در عرف متاخران " کلام موزون مقفی "

و از معاصرین به دیدگاه شفیعی کدکنی و رضا براهینی  در مورد چیستی شعر نظری می اندازیم .

شفیعی کدکنی : (شعر, حادثه ایست که در زبان روی میدهد , و گوینده ی شعر " شاعر " با شعر خود , عملی در زبان انجام می دهد که خواننده میان زبان شعری او , و زبان روزمره و عادی , تمایزی احساس کند ) . و در جای دیگر میگوید : ( شعر , گره خوردگی عاطفه و تخیل است , که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد .

رضا براهینی : ( شعر, جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه زمان گذرا در جامه ی واژه ها ) در جای دیگر میگوید ( شعر, زاییده ی بروز حالت ذهنی ست , برای انسان در محیطی از طبیعت ) و در جای دیگر میگوید ( شعر, فشرده ترین ساخت کلامی ست ) و باز در جای دیگری می گوید ( شعر, یک واقعه ی ناگهانی ست , از سکوت , بیرون می آید و به سکوت بر می گردد ). براهینی در کتاب طلا در مس می گوید : تعریف شعر کار بسیار مشکلی است . شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیرترین چیزی است که وجود دارد .

آنچه نوشته شد, فقط تعدادی از دیدگاه های قدما و معاصرین در مورد چیستی شعر می باشد . و همه ی آنها هم درست می گویند . ولی هر کدام به جنبه هایی از آن اتفاقی که در یک هماهنگی منسجم بافتاری و ساختاری از لحاظ فرمی در زبان ادبی افتاده است اشاره می کنند . برای اینکه بدانیم شعر چیست , باید بصورت یکجا به آن بافتار و ساختار فرمی که در اوج سخنوری انسان در زبان شکل گرفته نگاه کرد . که البته باید در این نگاه کردن , سه چیز را باید  لحاظ کرد , اولی سیرشکل گیری زبان در بشر و تحول در زبان هست و دومی دیرینگی شکل گیری تمدن در بین جوامع بشری و سومی که مهمتر از آندو می باشد دیرینگی سابقه ی ادبی در بین جوامع و ملت هاست .

 

شعر چیست ( از نگاه شادان شهرو ) ؟  

از نظر این نگارنده :  شعر , فقط  و فقط نامی هست که, هر ملتی با توجه به دیرینگی ادبی و تمدنی اش , از لحاظ فُرمی , روی اوج هماهنگی که در بافتار و ساختار زبان ادبی اش توانسته است پیاده کند  گذاشته شده است , اوج سخنوری در هر ملت , شناسنامه ای دارد بنام شعر . ممکن است ملتی با سابقه ی تمدنی و ادبی و زبان ورزی کمتر , در هماهنگی بافتاری و ساختاری در زبان ادبی اش , قدم های کمتری برداشته باشد و ملتی با  سابقه ی تمدنی و ادبی و زبان ورزی بیشتر که داشته است , به فرمی با هماهنگی بافتاری و ساختاری بهتری در اوج زبان ادبی اش رسیده باشد  .برای همین است که در بین ملت های مختلف , آنچه شعر نامیده شده از لحاظ گره خوردگی و هماهنگی بافتاری و ساختاری آن فرمی که زبان ادبی شان پیدا کرده, در آنها تفاوت هایی می توان دید . اگرچه خصوصیات آوایی و گستره ی  واژگانی هر زبان هم باید در این محاسبات در نظر گرفته شود . در ادامه و برای درک بهتراین موضوع  , , به سیر پیدایش زبان در بشر  و اینکه بشر چگونه  توانست در زبان به سمت آفرینش های ادبی حرکت کند و چگونه به فرمی از هماهنگی در بافتار و ساختار زبان ادبی رسید که نام آنرا شعر گذاشته است , نگاهی کوتاه خواهیم انداخت .  ( ادامه ی مطلب بعد اضافه خواهد شد . )




تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دمنوش ها Mark sharghgostardelijan هیئت حضرت فاطمه الزهرا(س) مراغه دانلود PUBG Mobile نسخه 0.13.0 خرید اینترنتی باربری در تهران Alex Kentrell